نه زرازِغُنچه دانم
فروغ ازلندن فروغ ازلندن

(نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم)
(چو غلام آفتاب ام همه ز آفتاب گویم)

**************************
         
زِحضورِمَی بجامم،زِخُمِ شراب گویم
چوخُمارِما شکستند،زدلِ خراب گویم
زِتنورِگرم وسوزانِ درونِ سینهٔ خود
زفغانِ مُرغ بسمل شده ای کباب گویم
زلبانِ تشنه کامی،به زبانِ بی زبانی
همه عطشِ یاردارم،زدلِ سراب گویم
زنگاهِ آندوچشمش،زتبسم وزخشمَش
نه زتیغِ ابروانش،بسی از نقاب گویم
زبهاروسبزه وگل،زفغان وشورِبلبل
نه زرازِغنچه دانم،ونه ازگلاب گویم
زصدای آبشاران،زنوای سازِ یاران
نشود زسوزِنایی،زدَف ورُباب گویم
زهوایِ سردِ جنگل،زشبانِ پُرستاره
زمیانِ شاخساران،زده ماهتاب گویم
تومگوبهرکجایی که فروغ پیرگردید
زدلی که پیر گویی سُخنِ شُباب گویم
برفیقِ کورمغزِ که زعشق خبرندارد
بسوالی بذله گویی،سُخنِ جواب گویم
بجمال و حُسنِ دلبر،بِرَبود این دلِ من
بدِل ازفروغ رویش،زده زآفتاب گویم
         29/8/2013
 
  
  ما به اُمیدی ترقی
ازعنایت اقتفاء کرده سرودم سرگرفت
شعرِناموزونِ منهم وزن را دربرگرفت
ما به اُمیدی ترقی و تمدن سال ها ست
درادایِ خون ما میهن فروش دالر گرفت
با هزارافسوس ودرد درکشور ماو شما
بازهم جنگ وجدال ودشمنی ها درگرفت
آتشی در خانه و باغ و زمینِ میهن است
لانه وکاشانه ای ما دودو خاکستر گرفت
ازتمدن بهرِما توپ وتفنگ وراکت است
انفجارو انتحار با جرقه جان وسرگرفت
در قبالِ این همه بدبختی ها در خاک ما
ازاجانب هر کدامی سِکه های زَرگرفت
ازکلام ودینِ حق هرکس بنوعِ بُرد سُود
قصرها آباد کردو خانه ها مرمر گرفت
بهرفرزندان خود کرده عروسی بار بار
بهرِ دخترهاو خانم هم زرو زیورگرفت
میزند ستایل هرروز خوب فیشن میکند
خرنمی راند دگر بَرخویشتن موترگرفت
عُمرها خود نوکری دیگران بنموده بود
بادیگاردِ دولتی و چند تنی نوکر گرفت
وای بر حالِ غریب و بینوایِ کشورم
داغِ فرزندان بدل چون لالهٔ احمرگرفت
از فروغِ شعرِ موزونت عنایت سوختم 
شمعِ رُخسارِتوازپروانه بال وپرگرفت
         28/08/2013
  باتقدیم احترام
این سروده به استقبال سرودهٔ شاعرهٔ زیبا کلام خواهرگرامی ام عزیزن جان عنایت بنام (دورِترقی)سروده شد
 
 







August 30th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان